ساعت پنجه داریم میریم راه آهن، راننده با لهجه غلیظ مشهدی می‌پرسه پدر مادر بودن؟ غزاله میگه آره. میگه قدرشون رو بدونین. دلتنگی برگشت جمع میشه با حرف راننده و خواب دیشب و نوای دعای عهد رادیو و اشک توی چشمم جمع میشه. یک عهد دیگه هم این سفر اضافه کرد.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها