۱. بچه که بودم چادر نماز مامان رو می‌پیچیدم دکلته طور دور خودم ، دنباله بلندش روی زمین و از سه پله هال که به طرز شگفت آوری در خیالم پلکانی بلند با صدها پله بود به سبکی باد خرامان، علیرغم کفش های پاشنه تق تقی، پایین میومدم. در حالی که همه حضار مبهوت دامن پیراهن من بودند که در نور سرسرا از زاویه ای نقره ای بود و با یک چرخش کوچیک بارقه های سبزش پدیدار میشد. نرمی ابریشم پارچه پیراهن خیالی لبخندی بی ادعا روی لبهام میآورد که زیبایی انکار ناپذیرم رو مزین میکرد. سعی میکردم به باوقارترین حالتی که بلد بودم سرم رو بالا بگیرم. کمی به چپ متمایل . چانه کمی بالا. درست مثل یک پرنسس.

۲. مدتی هست که خودم رو خوش لباس و آراسته ندیدم. شاید  به خاطر  قرنطینه. چیزی رو با چیزی ست نکردم. برای گرم گرم وزنی که روی هم گذاشتم خودم رو سرزنش کردم. 

۲-۱. تو ماچ اینتو لوکس؟ جایی از دلم هنوز همان کودک مورد یکم. علیرغم همه داستان هایی که میدانم ای برادر سیرت زیبا بیار!

۳. هیچوقت واقعا یک پیرهن بلند دنباله دار نپوشیدم. فکر میکنم احتمالا به طرز خنده داری نباید بهم بیاد. 

۳-۱. یک فصل از کتاب همسران خوب (جلد دوم ن کوچک، این توضیح چونکه با اسمش میس جاج نکنین محتویات کتاب رو)، راجع به مگ بود. عنوانش این بود: قاب عکس کهنه روی طاقچه. 

۴. مدتی هست خودم رو دوست ندارم. بیشتر از قبل. 

۴-۱. باید گرد و خاک از خودم بگیرم. 

۵. کیه که بدونه تو شرایط موجود دنیا این حرف ها دقیقا» ناشکریه یا حدوداً»؟

۵-۱. آخه این شد پست بعد از این همه ننوشتن؟


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها