بعضی اوقات خیلی نگرانم. وقتی فکر میکنم به برگشتن و از نو شروع کردن و خوب ساختن زندگی ته دلم غنج می‌ره اما نگرانی از دور دندون نشون میده و زوزه می‌کشه تا من از ترس بریزم دور هر چی که امیدواری هست و بیست ثانیه هایی پیدا کنم برای فرار از هر چی فکر برای بالاتر از بیست ساعته.

امروز حرم رفتم. کلی دنبال یه جا برای نشستن و نماز خواندن گشتم. دست آخر یه جای شلوغ بین جمعیت روی زمینی که فرش نبود نشستم گرمم بود. موهام خیس عرق بود زیر روسری و چادر. مستاصل بودم و سرم پر از فکر فرداهای پیش رو. سجده کردم سمت قبله. خنکی مرمرهای کف حرم پیشونیم رو خنک کرد. بند دلم پاره شد و . 

بعد ازین تقدیره و تلاش و روزهای بعد این. هر چه باید میگفتم، گفتم و شنید.گفتم و شنید. گفتم و شنید.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها